دوباره پاییز...



به نام خالق مادربزرگ ها

امروز پس از مدت ها تلاش بی حاصل برای فرار از فکر نبودن تو ، گفتم شاید چاره کار نوشتن چند جمله ای در فراق تو باشد. اما قبل از هرچیز خدا را شاکرم که توفیق نفس کشیدن در کنار تو و بهره مندی از فواید دنیوی و اخروی آن را برای مدتی به من عطا نمود.

و اما بعد.

طی سالیانی که زندگی ما در کنار تو با تقویمی بدون زمستان و همیشه بهار می گذشت فکرش را هم نمی کردیم که در صبح یک روز زمستان خواهی رفت و پس از آن سرما همه زندگی ما را فرا خواهد گرفت. آری اکنون به قول فروغ فرخزاد باید

 " ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"

گویا زمان برای ما در همان صبح 17 اسفندماه 1401 متوقف شده و بهت زده نظاره گر حرکت زمین و زمان و توقف خودمان هستیم.

من هنور در ساعات قبل از اذان صبح به یاد نمازها نیمه شبت، بوی سپند اول صبحت، در عصر سه شنبه و زمان برگشتنت از جلسه ختم قرآن مانده ام.

مادر بزرگ عزیز همیشه اولین های ما با تو بود و اکنون بدون تو ، اولین تبریک عید به مادربزرگ ، اولین تماس از کربلا و مشهد به مادربزرگ ، پوشیدن اولین لباس نو در خانه تو و . و اکنون اولین عید بدون تو ، اولین سحر رمضان بدون تو، اولین سفر مشهد بدون تو،  و .

تا بودی نمی دانستیم واژه ها حس دارند و حتی قابل لمس هستند.  اما بعد از تو فهمیدم دلتنگی یعنی واقعاً به تنگ آمدن دل، وقتی که هر نیمه شب به یاد تو بغض، دلتنگی و گریه در سکوت تا فارغ شدن روح از بدن پیش می رود.

همیشه با خود می گفتم اطرافم این همه صاحب قلم هستند و مرور می کردم که بعد از تو چگونه قلم فرسایی خواهند داشت، اما حالا هم که چند ماه از آن روز رفتن تو می گذرد، نیستی که ببینی چگونه این اربابان قلم به غلامی غم درآمده و یارای نوشتن و گفتن از نبود تو را ندارند.

این روزها  هر مطلب ادبی ، شعر ، ضرب المثل و . را که میشنوم و می خوانم فکر می کنم همه اینها برای حال و روز امروز ما و نبودن تو گفته و نوشته شده .

وقتی شب ها از کوچه خانه ات می گذرم فریدون مشیری همراه من است  و شعر " بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم " وقتی هر بار با در بسته خانه روبرو می شوم هوشنگ ابتهاج  کنار من است آنجا که می گوید " من نمی دانستم معنی هرگز را ،  تو چرا بازنگشتی دیگر.

دیگر چشمهای غرق در آب نمی گذارند از وضعیت این روزهای خودم بنویسم  چه به برسد به اینکه می خواستم احوالات مادر و . را هم برایت بگویم.

بعد از هر تماس تلفنی یا دیدار دعایت برای من این بود:

 " به یاد من بودی،  خدا به یادت باشد"

پس دوباره هم برایم همین دعا را بگو چون من همیشه به یادت هستم.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها